از خودش بیشتر نگرانش هستم... از خودم بیشتر برایم مضطرب است... نمیتوانم از دردهایم بگویم، بیم دارم دلواپس شود... در توانش نیست از ناخوشیهایش بگوید، میترسد آشتفته شوم...
جانم به جانش بند است و نفسش به نفسم متصل...
میگویم از حال بد من بگذر به آن عادت دارم برایم از خودت بگو...
میگوید حال من خوب است و موضوع پر اهمیتی نیست...
و ما خوب میدانیم نه من عادت دارم و نه مشکل او بی اهمیت است...
اما از عهده اش بر نمیآییم که خود را بر دیگری ارجعیت ببخشیم...
قدردانی امروز ، عشق حقیقیست...
عزیزانی که میدانم کم نیستند و عشقم بهشان و علاقشان به من ، بی ریا و راستین است...
بازدید : 442
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 11:38